سفر بندر
من و لیلی جونم چند وقت بود تصمیم داشتیم بریم بندر پیش خاله های لیلیبا لاخره بعد از کلی
دردسر بلیط قطار گیرمون اومدوبا مهدیه جون ویگانه جون یکشنبه18 تیر ماه راهی بندر شدیم و بابای لیلا را تنها گذاشتیمتو قطار کلی خندیدیمو خیلی خوش گذشت لیلا و یگانه هم کلی خوش گذروندن
وقطاررا رو سرشون گذاشته بودن فردای اون روز ساعت 12 رسیدیم بندر و خاله لیلی اومد دنبالمون
بادیدنش خیلی خوشحال شدیم.خلاصه تو بندر یه روز خانه خاله فاطی بودیم یه روز خانه خاله لیلیدوشب هم با خاله ها و عمو امیر وعمو علی رفتیم لب دریاآقا جون لیلا هم که از
سفر مکه بر میگشتن با اومدنشون به بندر ما را حسابی خوشحال کردن آقاجون اومدن وخاله فاطمه
ودایی علی آرزوشون برآورده شده بود و یکشنبه عازم مکه بودن وماه مبارک رمضان اونجا بودن خوش به
سعادتشون ایشاا.. همه آرزومندا هر چه زودتر قسمتشون بشه. روزها خیلی زود سپری شد
و جمعه از راه رسیدوما با مامان جون لیلا و خاله لی لی برگشتیم یزد .