روزهای آخر سال 90
این روزهای آخر سال حسابی خسته کننده بود همش مشغول کار بودم مدام لباس بشور و پهن کن خانه را جارو بزن آشپزخانه را بشور و تی بکش تازه دیشب هم با کمک بابای لیلی پرده هارا شستیمو تا آخرای شب مشغول اتو کردنشون بودیم وبعد اویزانشونکردیم تازه یه روز هم شیشه ها را تمیز کردیم ظرف شستن هم که کار همیشگی ماست خلاصه خیلی خسته شدم و نیاز به یه استراحت حسابی دارم.برای همه دوستان که این روزها را گذروندن آرزوی سلامتی و سال بسیار خوب وپر برکت میکنم .ممکنه دیگه نتوانم تا چند وقتی به وبلاگ سر بزنم پس تا سال دیگه خداحافظ من و دخترمو دم سال تحویل فراموش نکنید وحتما" برامون دعا کنید پیشاپیش عیدتون مبارک ...
نویسنده :
مامان لیلی
22:32
درد دلهای مامان
امروز خیلی دلم گرفته بود هوا هم مثل دل من ابری و گرفته بود که یهو تلویزیون هم آهنگی از مادر را پخشکرد من هم خیلی دلم هوای مامانم را کرده بود .با صدای این آهنگ اشک میریختم وبا خودم فکر میکردم آخه چرا الان نباید مامانم اینا اینجا باشن یا ما پیش اونا باشیم آخه چقدر دوری مگه ما تا کی زنده ایم...خدایاخودت روزی را برسون که همه کنار هم توی یه شهر زندگی کنیم و از بودن با هم لذت ببریم .نمیدانم شایدخدا این فاصله ها را ایجاد میکنه تا ما قدر هم را بیشتر بدانیم.خدا یا پدر و مادرم وخانواده ام را برام حفظ کن وروز به ...
نویسنده :
مامان لیلی
12:31
آخرین چهارشنبه سال 90
بیا در غروب آخرین سه شنبه سال برای گردگیری افکارمان آتشی بیافروزیم کینه ها را بسوزانیم زردی خاطرات بد را به آتش و سرخی عشق را از آتش بگیریم آتش نفرت را در وجودمان خاموش کنیم چهارشنبه سوری جایی قرار نذاری کار واجب باهات دارم آحه آتیش کم داریم آتیش پاره ...
نویسنده :
مامان لیلی
13:49
عکس
این عکس لیلای مامان برای ٤-٣ سال پیشه.خیلی دوسش دارم عاشق معصومیت نگاهتم &nbs...
نویسنده :
مامان لیلی
14:03
گردش با دوستان
دیروز جمعه روز تعطیل با جند تا از دوستان رفتیم غربالبیز یه جای گردشی اطراف یزد . آنجا به جای اینکه اب از بالای کوه بریزه از پایین کوه و از سوراخهایی که داخل کوه وجود داشت بیرون میریخت وبه همین خاطر این اسم را روش گذاشتن.جای خیلی خوبی بود فقط هوایه کم سرد بود و باد میومد وما همه توی چادر نشسته بودیم وبچه ها توی چادر تکالیفشون را انجامدادن و رفتن سراغ بازی وکلی هم کوهنوردی کردن.لیلا جو...
نویسنده :
مامان لیلی
18:13
باغ شادونه
دخملم دیروز خیلی خوشحال بود چون قرار بود از طرف مدرسه ببرنشون باغ شادونه .شب قبلش دوباره شروع کرد به اشپزی و برای خودش...
نویسنده :
مامان لیلی
13:04